راهنمای مدیریت سلامت روان کارکنان

بسیاری از ما در همین لحظه، احساس اضطراب و افسردگی می‌کنیم و این موضوع فقط به دلیل پشت سر گذاشتن یک بیماری همه‌گیر جهانی نیست.  اقتصاد رفته‌رفته در حال تحلیل رفتن است و ما بیشتر درباره تعدیل نیرو و اخراج شدن‌ها می‌شنویم. جنگ‌هایی در حال ویران کردن زندگی‌هاست و به نظر نمی‌آید حال سیاره ما به سمت خوب‌شدن برود.

واقعیت تاسف‌بار این است که زمان خوبی در تاریخ نیست. همۀ ما، به خصوص نسل‌ جوان این را احساس می‌کنیم. بیش از ۲۰ ٪ مردم با اضطراب و افسردگی دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. ۴۸ ٪ از نسل Z و ۴۴ ٪ از نسل هزاره گزارش می‌دهند همیشه احساس اضطراب یا استرس می‌کنند.

مدیریت سلامت روان

از تجربه‌های گذشته خودمان هم این موضوع را می‌دانیم که احساس اضطراب و افسردگی می‌تواند به راحتی در زندگی کاری ما نفوذ کند. گاهی اوقات، خود” کار” می‌تواند به یک محرک استرس‌زا تبدیل شود و سلامت روان ما را تحت شعاع قرار دهد. از آنجا که این احساسات تا حدی شخصی و پیچیده هستند، صحبت کردن در مورد آن‌ها در محل کار می‌تواند ناراحت‌کننده یا منزوی‌کننده باشد، مخصوصا زمانی که ما تازه کار خود را شروع کرده‌ایم. در یک مطالعه بین‌المللی، ۸۲ ٪ از پاسخ‌دهندگان گفته‌ا‌ند که در رابطه با گفت‌وگو راجع به سلامت روان خود احساس راحتی نمی‌کنند. در گزارش دیگری، 92 ٪ از هندی‌ها گفتند که آن‌ها ترجیح می‌دهند در مورد سلامت روان خود با یک ربات به جای مدیرصحبت کنند!

با این حال، پرداختن به مسائل مربوط به سلامت روان جمعی ما در محل کار با ممنوعیتی رو‌به‌رو نیست. تحقیقات به ما می‌گوید که وقتی مکالمات بازتری در مورد سلامت روان داشته باشیم، احتمالاً در حرفۀ خود استرس کمتر و بهره‌وری بیشتری خواهیم داشت.

چرا پرداختن به سلامت روان، همچنان خط قرمز است؟

بسیاری از‌ انگ‌های مربوط به سلامت روان (در محل کار و زندگی) ناشی از یک سوتفاهم جمعی در مورد معنای مبارزه با سلامت روان است. برداشت‌های منفی یا الگوهای تفکر در مورد سلامت روان، می‌تواند به چند دلیل بروز کند: روشی که احساس می‌کنیم و به احساسات خودمان، جهت می‌دهیم، چگونگی یادگیری و نشان‌دادن بیرونی در مورد فکر کردن به احساسات ما و همینطور، چگونگی واکنش دیگران نسبت به مجموعۀ این فرآیند و آنچه سوشال‌مدیا و در نهایت جامعه در مورد اهمیت دادن به خودمان، به ما می‌گویند.

ما هنوز در جهانی زندگی می‌کنیم که یک دوگانگی غلط بین احساسات “مثبت” و “منفی “یا “خوب” و “بد” ایجاد می‌کند. ما هنوز در فرهنگی زندگی می‌کنیم که برای مثبت نگری سمی ارزش قائل است. درست است که این ایده‌ها تا حد زیادی سیستمی هستند، اما بسیاری از ما آن‌ها را بدون آگاهی، درونی کرده‌ایم.

سوزان دیوید، روانشناس می‌گوید: هر هیجانی که ما احساس می‌کنیم، “طبیعی” است. هیچ چیزی تحت عنوان هیجان بد نداریم!

به گفته دیوید هیجانات سختی که ما احساس می‌کنیم، سر نخی است برای آن چیزی که بیشتر از هر چیزی برای ما اهمیت دارد. ما برای فرار از برچسب خوردن، باید به صورت فعالانه، با ناراحتی‌هایی که در زندگی احساس می‌کنیم، درگیر شویم. دیوید اشاره می‌کند که ما نمی‌توانیم بدون استرس و یا ناراحتی، شغل معناداری داشته بشیم، خانواده تشکیل دهیم و جهان را به جای بهتری تبدیل کنیم. سختی و ناراحتی هزینه پذیرش یک زندگی معنادار است.

برای مدیریت هیجانات ناسازگار، دیوید دو استراتژی را پیشنهاد می‌دهد:

  1. 1. به خودتان اجازه دهی که احساسات را تجربه کنید.

آنچه را که احساس می‌کنید، بشناسید و برای اینکه این احساسات در حال اتفاق‌افتادن هستند تمرین کنید تا نسبت به آن‌ها آگاه شوید تا در نهایت به پذیرش برسید. این به شما کمک می‌کند تا با یک نگرش باز به احساسات پاسخ دهید و آنچه را که نمی‌توانید کنترل کنید، رها کنید.

  1. مهارت دلسوز بودن در برابر خودتان و دیگران را تمرین کنید.

در طول زمانی که برای تجربه کردن احساسات و پذیرش آنان، تلاش می‌کنید، صبور باشید. ره صد ساله یک شبه طی نمی‌شود!

چطور خود را توانمند کنیم تا در محیط کار بهتر به سلامت روان خود بپردازیم؟

1. در مورد مسائل سلامت روان آموزش ببینید

تا حالا برای شما پیش آمده است که از دو واژۀ استرس و اضطراب به جای همدیگر استفاده کنید؟

اگرچه اضطراب و استرس گاهی اوقات شبیه هم هستند، اما شارلوت لیبرمن، در مقاله خود با عنوان “آیا من مضطرب هستم یا فقط استرس دارم” توضیح می‌دهد که آن‌ها در اصل، حالات هیجانی متفاوتی هستند.

به عنوان مثال، استرس معمولا به عنوان پاسخی به یک محرک خارجی تعریف می‌شود و می‌تواند حاد (در مدت زمان کوتاه) یا مزمن (به طور مثال یک مشکل مالی مداوم) باشد. از طرف دیگر، اضطراب اغلب به صورت درونی با نشخوار فکری – قضاوت در مورد گذشته، نگرانی در مورد آینده و غیره ایجاد می‌شود. استرس و اضطراب، هر دو می‌تواند با فشار روانی بیرونی و درونی تشدید شود و تبدیل به اختلالات روانی شود.

چرا این تفاوت برای ما مهم است؟

لیبرمن در مورد این موضوع نوشته است که با شناختن این موضوع که استرس و اضطراب از کجا ناشی می‌شود و تفاوت بین آن ها، در جهت این نیست که احساسات شما از بین برود اما اولین و مهم ترین گام برای رهایی از ناراحتی است که ممکن است این آگاهی با کمک یک درمانگر یا حتی با شخص خودتان به دست آید.

همچنین، یادگیری درجهت شناسایی چگونگی بروز احساسات و استفاده از زبان مناسب برای برچسب زدن (نامگذاری) به آن‌ها، می‌تواند به ما کمک کند تا در پرداختن به سلامت روان با همسالان، همکاران و دوستان خود بهتر عمل کنیم.

2. آگاهانه به سمت خود مراقبتی گام بردارید.

اول از همه، متوجه باشید که نیازهای هر فرد، متفاوت است. آلیشا وسترینگ، درمقاله “هیچ راه درستی برای انجام خود مراقبتی وجود ندارد”، می‌گوید: ” فهمیدن اینکه شما به چه چیزی نیاز دارید، با آگاهی از این است که چه چیزی حال شما را خوب و چه چیزی شما را خسته می‌کند، شروع می‌شود.” با این کار، برای شما روشن می‌شود که خود مراقبتی با بازسازی کامل زندگی شما یکی نیست! ورینگ می‌گوید که خود مراقبتی کاوشی است در “تغییرات کوچک و روزانه‌ای که در بافتی از تمام زندگی 

شما عمل می‌کند.”

یک بار دیگر به چهارچوب بالا نگاه کنید و به برخی از عادت‌هایی که به عنوان بخشی از زندگی روزمره خود انجام می‌دهید، فکر کنید. کدام یک از آ‌ن‌ها برای شما جواب است؟ به دنبال آن، چه احساسی از راحتی را همراه خود دارد؟ آیا عادت‌هایی وجود دارد که در حال حاضر تمرین نمی‌کنید اما دوست دارید که داشته باشید؟

3. اگر رئیسی مورد اعتماد دارید، با او صحبت کنید

علی رغم کارهای زیادی که برای مدیریت احساسات خود وجود دارد، تغییر اساسی مستلزم این است که ما سکوت را درباره گفتگو در سلامت روان را بشکنیم. به گفته نویسنده دبورا گریسون ریگل، این فرایند معمولا با تلاش‌های خودمان و به اشتراک گذاشتن آن‌ها با مدیران و رهبران ما آغاز می‌شود. همچنین، ممکن است همیشه ایمن یا محتمل نباشد – به خصوص اگر محل کار شما از نظر روانی ایمن یا فراگیر نباشد.

در مقاله ، “آیا باید در مورد سلامت روان خود با رئیس خود صحبت

 کنید؟” ریگل در مورد افشای شرایط سلامت روان خود تحت فشار هشدار می‌دهد. او می‌نویسد: “هرگز خود را تحت فشار قرار ندهید تا اگر آماده نیستید افشاسازی کنید. اگر احساس می‌کنید چیزی بیشتر از اینکه به دست آورید، باید از دست بدهید یا به زمان بیشتری برای تصمیم‌گیری نیاز دارید، خودتان را مجبور نکنید (و در طول مسیر با خودتان صبور باشید).

اگر از احساس راحتی خود با داشتن این مکالمه با مدیر خود اطمینان دارید، منفعت‌های زیادی در پس این گفتمان برای شما هموار می‌شود.

4. اگر مدیر جدیدی هستید، از تیم خود دفاع کنید.

زمانی که افراد در موقعیت‌های قدرت در مورد مشکلات سلامت روان خود صحبت می‌کنند، باعث می‌شود تا کارمندان و تیم‌های زیردست نیز در این باره صحبت را شروع کنند. اگر شما یک مدیر جدید یا رهبر نوظهور هستید، این قدرت را دارید که فرهنگ کاری خود را به شیوه‌ای مثبت تحت تاثیر قرار دهید.

در مقاله “مدیران جدید، شما می‌توانید یک محیط‌کاری ایجاد کنید که سلامت روان از ارزش برخوردار است”، نویسنده کریگ کاودری توصیه می‌کند که مدیران بار اول پنج نقش مختلف را برای تبدیل‌شدن به عامل تغییر و دفاع از محیط‌های کاری که برای سلامت روان ارزش دارند، به عهده بگیرند.

  1. آغوش‌گر: تغییر در ابتدا همراه با ناراحتی نیست و با تلاش آگاهانه و سنجیده از سمت شما همراه است. می‌توانید با از یادبردن تعصبات و پیش فرض‌های خود در مورد دیگران و نیازهای آن‌ها در محل کار شروع کنید (با آغوشی باز از پیش فرض ها به سمت تغییرات رفتن)
  2. بازپرس: وقت خود را صرف درک سیاست‌های شرکت خود کنید. در مورد آخرین تحقیقات جهانی در مورد بهترین شیوه‌ها برای بهزیستی و تعامل کارمندان بخوانید. علاوه بر این، نظرسنجی‌های ناشناس خود و جلسات بازخورد یک به یک را انجام دهید تا بفهمید چه کاری می‌توانید روز به روز بهتر انجام دهید.
  3. چالش‌گر: فرآیندها، شیوه‌ها یا سیستم‌های منسوخ را که دیگر برای تیم شما کار نمی‌کنند ، مانند ساعات کار انعطاف‌ناپذیر، سیاست‌های مرخصی ضعیف یا عدم وجود فضاهای ایمن از نظر روانی‌، ارزیابی و شناسایی کنید.
  4. یکپارچه‌ساز: ایجاد یک زنجیره ارتباط شفاف بین ذینفعان مختلف – تیم، منابع انسانی و رهبری شما. در موقعیتی منحصر به فرد برای دسترسی به همه آنها قرار دارید.
  5. طرفدار: مطمئناً، شما باید برای تیم خود صحبت کنید. اما مهم‌تر از همه، در مورد تجربیات خودتان صحبت کنید. وقتی از این طریق وارد می‌شوید ، به همه کمک می‌کنید – رهبران ارشد، همکاران و نیروهای مستقیم.